از همان روز به بعد است که قلبم هنوز میتپد
وقتی در کنار تو
معنی عاشق شدنِ حقیقی را آموختم!
از همان روز به بعد است که قلبم هنوز میتپد
وقتی در کنار تو
معنی عاشق شدنِ حقیقی را آموختم!
یک ماه گذشت!
بى تو سر میکردم که ماه یک دور زد و بجاى اولش برگشت
کاش من هم ماه بودم
همین حالا برمیگشتم به جاى اولم
همانجا که شروع کردم به گشتن دور تو
دلم حالا انقدر برایت تنگ شده که براى رویتش باید ستاد استهلال تشکیل داد!
بخند دلبرانه ام
چه کسى جرات دارد نور خورشید را از ماه بگیرد؟!
دلم تنگ شده است! همین!
من یک دخترم مگر غیر از این است؟! مگر غیر از این است که دخترها عاطفه دارند و لطیفند؟!
من ضعیف شده ام! دخترانه ام ضعیف شده است. بر سرش کوبیده ام
بر سرش کوبیده ام تا دم برنیاورد از زمزمه هاى خواستن
فقط میدانى چیست؟ جاى سکوت بغض تحویل من میدهد و بارها تى شرت پسرانه اش را خیس کرده از اشک هاى دخترانه اش
عیبى ندارد این روزها هم روزى تمام میشود اما دلت قرص
من تا ابد مال تو خواهم بود و به تو ایمان دارم آقاى خودم
هر روز به آن لحظات، به همان چند دقیقه فکر میکنم و به همان دل خوش کرده ام؛ شاید سالها طول بکشد تا بتوانم یکبار دیگر شما را ببینم؛ شاید هم هیچوقت...!
به دادم برس که این تن از شلاقِ امتحان های روزگار سیاه و کبود شده است.
دیگر تو نگذار که مهرت در دلم بخشکد؛ نگذار روحم را این قحطیِ دوری هلاک کند.
بار دیگر مرا بخوان! صدایم کن! علاجی کن برای این جانِ به زانو درآمده
مرا از آرامشی که با یاد تو دارم جدا نکن
نه اسمی نه نشانی فقط رد یک نگاه! گاهی دیوانه ام میکند این دلتنگی یتیم!
سلام آقای خودم
حال شما را واگذاشته ام به امام رضا و از این جهت خیالم راحت است
حال من هم خوب است ذره ای شک نکنید :)
اما در مورد دلتنگی ام حرفی نیست؛ شما که در لحظه میتوانید دستِ چشم هایم را رو کنید خوب میدانید که نمیتوانم آن را از شما پنهان کنم.
کاش این روزه های جدایی، روزی با رطبِ وصل شما افطار شود
در همان جایی که چَشم در چَشمِ هم شدیم.......
راستش دلم میخواهد کمی برایتان عاشقانه تر بنویسم اما مثل همان روز که دیدمتان دلم پر از هراس میشود
نکند از نگاه من بدش بیاید یا فکر کند که من چه دختر "بی چشم و رویی" هستم یا اگر "چشم" دارم چقدر "چشم سفیدم" که دارم به او نگاه می کنم! و اگر "رو" دارم چقدر از آن زیاد دارم!!!
مثل آن روز، دستانم یخ میکند و با انگشترم بازی میکنم؛ در میآورم و دوباره به دست میکنم...
از فکر اینکه اگر مثل آن روز دوباره به یکباره به انگاره آب یخی بر تنم فرو ریخته باشد وقتی شما رفتید و من گمان کردم که دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود و ناخودآگاه سرم افکنده شد و امیدم نا امید، تمام روز فکر میکنم که چه بنویسم برایتان تا عمقِ دلتنگیِ امانِ بریده ام را نشانتان دهد.
خسته نشده ام گمانش را هم مبرید
از دیروز مصمم ترم برای دوست داشتنِ شما
اشک ها و بغض های از سر شوقم را ختم نامه خواهم کرد برای گواه اما
در انتهای این اتاق تاریک و سرد که خود در آن نیستید ولی کلیدش بدستِ شماست، یک نگرانیِ کوچک هست و من اسمش را فراموشی گذاشته ام
نگرانم که روز وصلی برسد و لذیذِ شوقِ دیدارِ شما را بیگانگیِ من برایتان به حضیضِ یاس بکشاند
از پلهِ رئوفِ هشتمِ نردبانِ عشق خواسته ام که این جدایی طولانی نشود
و در این روزها که دعا مستجاب است دستِ امیدم به دامان آستان اوست.
و من الله توفیق