سفر به سمت آفتاب
شنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۱:۴۶ ب.ظ
خزنده ای نیمه جان و افسرده
از سرزمین یخ ها میخزد سمت آفتاب
هرچه به شرق نزیکتر می شود قلب ها نرم تر می شوند
آنجا که دستمان به ضریح آفتاب می رسد، همانجاست که همه چیز شکسته
قلب ها
بغض ها
دستگیره های دلم را چطور به دامانتان گره زنم ای آقای مهربانی
که از افسردگی ما بگذری و از ما مگذری
بیتاب آستانت در دلم الله اکبر را مکرر می کنم
آنجا که قامت خم کنم زیر لبم آه از جگر سر می کنم
۹۲/۰۲/۲۱