نامه
برای تو نامه می نویسم؛ با دقت واژه ها را انتخاب میکنم. جملات را کنار هم میچینم و از دور نگاهشان می کنم وقتی هم آهنگی آنها را می بینم به یاد آهنگ نگاه تو می افتم که چگونه ساحرانه دلم را برد
و آن وقت است که بی درنگ و پروا می نویسم برای تو که:
انتظار میکشم برای دیدنِ دوباره تو
می دانم توقع زیادی است اما دل است دیگر
فقط وصال می طلبد و دیگر هیچ
راضی نمیشود به چند خط دلنوشته و یک سناریوی تخیلی
اگرچه آنقدر ذوق میکند از خیالِ با تو بودن که گاهی اشک هایش از چشم ها سرازیر می شود و از شرمِ چشم های تو سرش را پایین می اندازد
آری درست است که دست های نوازشگر تو همیشه او را از این شرم نجات می دهد و سرش را بالا می گیرد اما چشم های تو فرصت و جرات سخن گفتن به او نمیدهد
در «چه یک وجب چه صد وجبِ» نگاه تو دیگر حتی دست و پایی نخواهد زد
او دیگر این را خوب میداند که ساز عشق سراسر غم مینوازد و راز زیبایی دلدادگی همین است
و سکوت اولین رازی است که باید در گنجینه دلش حفظ کند پس...
داری نثر رو امتحان میکنی;)
موفق باشی.
من همینجا نشسته ام...
این منم اما راستش باید قبول کنیم حداقل این من فعلا آدم دیگریست
اما هنوز آدمهای مهم زندگی اش را دوست دارد:)