نامه دوم
سلام آقای خودم
حال شما را واگذاشته ام به امام رضا و از این جهت خیالم راحت است
حال من هم خوب است ذره ای شک نکنید :)
اما در مورد دلتنگی ام حرفی نیست؛ شما که در لحظه میتوانید دستِ چشم هایم را رو کنید خوب میدانید که نمیتوانم آن را از شما پنهان کنم.
کاش این روزه های جدایی، روزی با رطبِ وصل شما افطار شود
در همان جایی که چَشم در چَشمِ هم شدیم.......
راستش دلم میخواهد کمی برایتان عاشقانه تر بنویسم اما مثل همان روز که دیدمتان دلم پر از هراس میشود
نکند از نگاه من بدش بیاید یا فکر کند که من چه دختر "بی چشم و رویی" هستم یا اگر "چشم" دارم چقدر "چشم سفیدم" که دارم به او نگاه می کنم! و اگر "رو" دارم چقدر از آن زیاد دارم!!!
مثل آن روز، دستانم یخ میکند و با انگشترم بازی میکنم؛ در میآورم و دوباره به دست میکنم...
از فکر اینکه اگر مثل آن روز دوباره به یکباره به انگاره آب یخی بر تنم فرو ریخته باشد وقتی شما رفتید و من گمان کردم که دیگر بازگشتی در کار نخواهد بود و ناخودآگاه سرم افکنده شد و امیدم نا امید، تمام روز فکر میکنم که چه بنویسم برایتان تا عمقِ دلتنگیِ امانِ بریده ام را نشانتان دهد.
خسته نشده ام گمانش را هم مبرید
از دیروز مصمم ترم برای دوست داشتنِ شما
اشک ها و بغض های از سر شوقم را ختم نامه خواهم کرد برای گواه اما
در انتهای این اتاق تاریک و سرد که خود در آن نیستید ولی کلیدش بدستِ شماست، یک نگرانیِ کوچک هست و من اسمش را فراموشی گذاشته ام
نگرانم که روز وصلی برسد و لذیذِ شوقِ دیدارِ شما را بیگانگیِ من برایتان به حضیضِ یاس بکشاند
از پلهِ رئوفِ هشتمِ نردبانِ عشق خواسته ام که این جدایی طولانی نشود
و در این روزها که دعا مستجاب است دستِ امیدم به دامان آستان اوست.
و من الله توفیق
تمام خوبی ها را برات آرزو میکنم نه خوشی ها را...
خوشی آنست که تو دوست داری و خوبی آنست که خدا برای تو دوست دارد...