وقتی کنار تو یک "من" کم است
و تو حواست نیست.
من دلواپسم از این
و شرط بسته ام روی خودم اما
هرچه داستان شبیه داستان خودمان خوانده ام...
کم کم دارم می فهمم که
خودم را باخته ام!
وقتی کنار تو یک "من" کم است
و تو حواست نیست.
من دلواپسم از این
و شرط بسته ام روی خودم اما
هرچه داستان شبیه داستان خودمان خوانده ام...
کم کم دارم می فهمم که
خودم را باخته ام!
خزنده ای نیمه جان و افسرده
از سرزمین یخ ها میخزد سمت آفتاب
هرچه به شرق نزیکتر می شود قلب ها نرم تر می شوند
آنجا که دستمان به ضریح آفتاب می رسد، همانجاست که همه چیز شکسته
قلب ها
بغض ها
دستگیره های دلم را چطور به دامانتان گره زنم ای آقای مهربانی
که از افسردگی ما بگذری و از ما مگذری
بیتاب آستانت در دلم الله اکبر را مکرر می کنم
آنجا که قامت خم کنم زیر لبم آه از جگر سر می کنم
ینی آرزو از این بزرگتر که باشی وقتی خبر به گوش مستکبرا و زورگوهای دنیا برسه که منجی عالم ظهور کرده و همه مستضعفین و آدمای بر حق پشتش هستن، ببینی قیافه شون چه شکلی میشه!