من و خودم

آنقدر از زبانم گله دارم که نگو / وقت گفتن عدل قاصر می‌شود

من و خودم

آنقدر از زبانم گله دارم که نگو / وقت گفتن عدل قاصر می‌شود

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

برای تو نامه می نویسم؛ با دقت واژه ها را انتخاب میکنم. جملات را کنار هم میچینم و از دور نگاهشان می کنم وقتی هم آهنگی آنها را می بینم به یاد آهنگ نگاه تو می افتم که چگونه ساحرانه دلم را برد

و آن وقت است که بی درنگ و پروا می نویسم برای تو که:

انتظار میکشم برای دیدنِ دوباره تو

می دانم توقع زیادی است اما دل است دیگر

فقط وصال می طلبد و دیگر هیچ

راضی نمیشود به چند خط دلنوشته و یک سناریوی تخیلی

اگرچه آنقدر ذوق میکند از خیالِ با تو بودن که گاهی اشک هایش از چشم ها سرازیر می شود و از شرمِ چشم های تو سرش را پایین می اندازد

آری درست است که دست های نوازش‌گر تو همیشه او را از این شرم نجات می دهد و سرش را بالا می گیرد اما چشم های تو فرصت و جرات سخن گفتن به او نمیدهد

در «چه یک وجب چه صد وجبِ» نگاه تو دیگر حتی دست و پایی نخواهد زد

او دیگر این را خوب می‌داند که ساز عشق سراسر غم می‌نوازد و راز زیبایی دلدادگی همین است

و سکوت اولین رازی است که باید در گنجینه دلش حفظ کند پس...

آنقدر نخواهم گفت تا سینه فرو سوزد / از آتش این عشق و از تاب جدایی ها


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۲ ، ۱۴:۵۰
خودم
نگاهی به تقویم می اندازم....
2 روز... 4 روز... 6 روز... یک هفته... ده روز...
تاریخِ آن تصادف، دارد از من دور می شود.
اگر آرزو کنم که زمان به عقب برگردد و باز آن دقایق شیرین را تجربه کنم تعجبی نیست؛
اما شادم به این که عشق من همیشگی است حتی اگر خنده دار باشد که در اندک دقایقی عاشقت شدم.
فرق عشق و هوس در گذر زمان است که روشن می شود و من شادم که جرعه ای از اکسیر جاودانگی نوشیده ام
و اگر من نباشم، اثری لطیف بر این جهانِ تیره مانده که تا ابد زیباییِ بندگی را فریاد خواهد زد.

طرح لبخند تو از لوح دل و جان نرود
ساقی جان های عاشق شاد باش و شاد زی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۲ ، ۱۴:۲۰
خودم

از بُنِ جانم، از منتهای فکر و خیالم یاد تو می تراود. از میان شش هایم می وزد و قلبم را می نوازد، به سر انگشتان سردم می رسد و فرو می ریزم از عشق!

چه خوش باور بودم که فکر میکردم سر من نخواهد آمد! عشق آتشین و جفای کمرشکن تو

قدر چشم بر هم زدنی بود لحظه ای که دلم با نگاهت رفت... و لبخندت که دیگر ضربه آخر بود!

نتوانستم چشمانم را به روی تو ببندم و اینگونه احساسم را پنهان کنم... نگاهم ثانیه می‌شمرد برای برخورد با نگاه تو... انگار این چشم ها عاشق تصادف اند.

برای پروای رسوایی ام دیگر خیلی دیر شده است... من دلخوشم به همان چند لحظه و .... بی تاب و سرخوشم از هوای لبخندهای تو

آری عزیز بیا و ببین که این دختر با رویای عشق تو خانمی می کند در دنیای خیال خود....

هرگز به زیبایی و گیرایی چشمان خود مغرور نخواهم شد و من... هرگز از آن برای دلبری و جذب مردمان بهره نخواهم جست. چیزی که من را از خود راضی و مغرور کرده، تأملِ نگاهِ آن روزِ توست و من دانستم که چشمت در میان انبوه مردمان، چشمانِ مرا گرفت.

برای اینکه اگر یک دفعه دیگر بختم جوان شد و شانس با من یار شد و بار دیگر تو را دیدم من را بشناسی، همیشه همان روسری پلنگی را بسر خواهم کرد...


وقتی از تو می‌نویسم هیجان دارم من....تپش قلب و کمی دلهره و شوق نهان دارم من

کاش میشد اشاره ای کنم به مقام اعظمت...صد حیف بدهم سر اگر که لب باز کنم




پی‌نوشت: شروعی که با «آقا»ی خودم نباشد نه در املا بلکه از هیچ منظری صحیح نیست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۲ ، ۰۰:۰۳
خودم

وقتی کنار تو یک "من" کم است

و تو حواست نیست.

من دلواپسم از این

و شرط بسته ام روی خودم اما

هرچه داستان شبیه داستان خودمان خوانده ام...

کم کم دارم می فهمم که

خودم را باخته ام!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۴۴
خودم

خزنده ای نیمه جان و افسرده

از سرزمین یخ ها میخزد سمت آفتاب

هرچه به شرق نزیکتر می شود قلب ها نرم تر می شوند

آنجا که دستمان به ضریح آفتاب می رسد، همانجاست که همه چیز شکسته

قلب ها

بغض ها


دستگیره های دلم را چطور به دامانتان گره زنم ای آقای مهربانی

که از افسردگی ما بگذری و از ما مگذری

بیتاب آستانت در دلم الله اکبر را مکرر می کنم

آنجا که قامت خم کنم زیر لبم آه از جگر سر می کنم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۴۶
خودم

ینی آرزو از این بزرگتر که باشی وقتی خبر به گوش مستکبرا و زورگوهای دنیا برسه که منجی عالم ظهور کرده و همه مستضعفین و آدمای بر حق پشتش هستن، ببینی قیافه شون چه شکلی میشه! 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۳:۰۹
خودم

بعضی از آدما خیلی از احساساتشون رو بروز نمیدن؛ خیلی از ابعاد شخصیتی‌شون رو همون اول نشون نمیدن

پیشنهادم اینه که ساده از کنارشون رد نشین!

بازی هایی که بیشتر احتیاج به فکر کردن و کشف کردن دارن جذاب ترن و مدت زمان بیشتری شما رو سرگرم خواهند کرد.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۷:۲۲
خودم

هنوز نیامده ای و عجب در دلم جا داری

نیامده ای و برای دیدنت عجیب لحظه ها را می شمارم

برای کنار تو بودن، برای دست به سینه مطیع تو بودن

در من جا داری؛ در دلم، فکرم، ذهنم...

کاش بیایی که در چشمم هم جا شوی


۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۱۴:۰۴
خودم
صحن عاشقت وقتى از خیسى باران میدرخشد چقدر رحمت خدا بهت می‌آید؛
دیگر نمى هراسم از هجوم یأس و
جاى دیگرى نمى شناسم براى اجابت دل هاى خسته؛
ببار و خجالت بده آسمان صاحب نام در سخاوت را 
یا على بن موسى الرضا

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۱ ، ۲۲:۲۸
خودم

مایوسم از نوشتن

مایوسم از بودن و موندن

از این دنیایی که بعضیا جنبه و شعور زندگی توش رو ندارن.
ندارن که ندارن به خودشون ربط داره؛ اما اینکه مزاحم من میشن برام آزار دهنده است؛ اینکه ترکش هاش بدنمُ سوراخ میکنه زجرآوره
ولش میکنم و برام مهم نیست، بذار رفتار خودشونو به من نسبت بدن
اما...
بگذار میان من و تو همین بماند
۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۵۷
خودم